|
اصول ارزشي , اخلاقي و سوگند نامه مربیگری سوگند یاد می کنم در انجام وظايف خود در ارتباط با ورزشكاران ، ورزش و ديگر اعضاي حرفه مربي گري و عموم مردم با درستي و صداقت عمل كنم . تلاش می كنم تا هر آن چه لازم است را تدارك ديده و آماده كنم تا به موجب آن تمام وظايف خود در قبال رشته ورزشي مربوط را با شايستگي انجام دهم. به ورزشكار به عنوان يك انسان كامل نگاه كنم و همه تلاش خود را براي تكامل بيشتر وي به كار گيرم . نوشته وروح قوانين و مقررات ,هردو را كه ورزش در آن چارچوب تعريف و بر آن حاكم است ، بپذيرم . نقش دست اندركاران در تدارك و تعيين داوري را بپذيرم تا اطمينان يابم كه مسابقات در شرايط منصفانه اي برگزار شود . نسبت به دست اندركاران امور و ساير مربيان : مراتب ادب ، عهد و پيمان و احترام خود را بيان و در عمل رعايت كنم. بالاترين استاندارهاي اخلاق و رفتار شخصي را داشته باشم و از اصول بازي منصفانه)جوانمردانه)حمايت كنم . مرجع و پناه مطمئني باشم تا بتوانم ورزشكاران را در راه دستيابي به توانايي هاي ورزشي و اتكا به نفس ياري كنم . تفاوت هاي شخصي (فردي ) ورزشكاران را مورد توجه قرار دهم و همواره به فكر مصالح دراز مدت ورزشكاران باشم . هدف گذاري خود را با توجه به هدف هاي واقعي و با نيت رشد و تكامل ورزشكار انجام دهم . در موارد زير سرمشق و نمونه باشم : تعاون و تشريك مساعي با ديگر ان خود انظباطي ، احترام به مسئولان و مخالفان رفتار مناسب به هنگام سخن گفتن ، لباس پوشيدن و سلوك . با ورزشكاران روراست و يك جور باشم: آنها مايلند بدانند در نزد مربي خود چه جايگاه و ارزشي دارند . آمادگي داشته باشم تا با رسانه ها ، دست اندركاران ليگ ووالدين تعامل برقرار سازم آنها نقش بسيار مهمي در ورزش ايفا مي كنند مطمئن شويد كه هيچ گونه ايذا و اذيتي در محيط ورزش وجود نداشته باشد .
برچسبها: اصول ارزشي, اخلاقي و سوگند نامه مربیگری
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ساعت ۲ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
*و مکرو و مکر الله ولله خیر الماکرین* وای از آن روزی که مکر خدا آشکار کرد هر آنچه را که پنهان می کردند!
برچسبها: الله
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
کاپیتانی که فرمانده تیپ شد
ارسال در تاريخ چهارشنبه شانزدهم آذر 1390 توسط جاسم عامری مروری بر زندگی سردارشهید صادق مزدستان/قسمت اول/
خبرگزاری فارس: او نه تنها در میدان جنگ رزمنده ای رشید و دلاور بود، بلکه در میادین ورزشی نیز یک مبارز بود. وی بنیانگذار تیم فوتبال شهید رجائی(انجمن اسلامی مسعود دهقان) و کاپیتان تیم بود.
به گزارش گروه «حماسه و
مقاومت» خبرگزاری فارس، در 27 دیماه سال 1335 در شهرستان قائمشهر مازندران،
فرزندی از خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود که نامش را "صادق" نهادند.
او هفتمین فرزند خانواده مزدستان بود، خانواده ای که دو شهید و یک جانباز
را تقدیم اسلام کرد. برچسبها: کاپیتانی که فرمانده تیپ شد
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۷ساعت ۱۱ ب.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۵ساعت ۷ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۵ساعت ۷ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
محمد تقی در حدود 1186 در فرهان زاده شد پدرش ، کربلایی محمد قربان ، آشپز و ناظر دستگاه قائم مقام فرهانی بود . مادرش ، فاطمه ( فاطمه سلطان ) دختر استاد شاه محمد بنا اهل فرهان و شاغل در دستگاه قائم مقام بود محمد تقی در خاندان قائم مقام و در میان فرزندان و برادر زادگان او رشد و نمو کرد . او کودکی و نوجوانی را در محیط دستگاه میرزابزرگ قائم مقام و پسرش میرزاابولقاسم قائم مقام - که هردو وزیر عباس میرزا شاهزاده اصلاح طلب ایرانی بودند - گذرانددر واقع امیر میهن دوستی و استقلال طلبی را از عباس میرزا و دو وزیر بلند آوازه اش آموخت . امیر خیلی زود در آن محیط فضل و ادب و سیاست ، پیشرفت کرد و فن نویسندگی را آموخت استعداد و هوش بالای امیر از چشمان تیزبین قائم مقام پنهان نماند که سبب پیشرت های بسیاری در آینده برای امیر شد پس از گذراندن دورهه ای تحصیل و مسئولیتهای کم اهمیت در سال 1207 به همراه هیاتی به سرپرستی خسرومیرزا برای عذرخواهی از واقعه قتل گریبایدوف در ایران راهی روسیه شد . وظیفه امیر در این سفر سیاسی منشیگری و ارسال گزارش عملکرد هیات برای قائم مقام بود این سفر از 1/ 1208 تا 12/1208 طول کشید حدود اوایل 1216 به مقام وزارت نظام اذربایجان - که مهمترین شهر آن دوران بعد از تهران بود -- منصوب شد و در ماه مهر همان سال به همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد و امیرنظام رنگنه برای ملاقات با امپراتور روسیه به ایروان رفت . در اردیبهشت 1222 از سوی دولت ایران مامور شرکت در کنفرانس ارزنۀ الروم شداین کنفرانس که با حضور نمایندگان روس و انگلیس در کشور عثمانی برگزار می شد مامورین داشت که به اختلافات و نبردهای ریشه دار بین دوکشور ایران و عثمانی خاتمه دهد او در این ماموریت تسلط خود را به امور سیاسی به خوبی نشان داد و مورد تحسین نمایندگان سیاسی روس و انگلیس قرار گرفت نتیجه این کنفرانس که به عهندنامه ارزنۀ الروم بود در حقیقت اولین دست پخت سیاسی امیر بود که یک نگاه ساده به این عهد نامه و عهد نامه های پیشین نشانگر میزان تسلط امیر بر امور ساسی را نمایانگر میسازد و نشان میدهد که تا چه اندازه فکر استقلال این کشور پهناور را در سر میپرورانده است . هنگامی که محمد شاه قاجار در 13 شهریور 1227 برابر با 4 سپتامبر 1848 در گذشت او مقدمات سفر ناصرالدین میرزا را به تهران فراهم کرد . او در ابتدا با فراهم نمودن مبلغ 30 هزار تومان از بازار تبریز به همراه سربازان موجود در تبریز که حدود 30 هزار نفر بودند به سمت تهران به راه افتاد و لیاقت امیر در امر آراستن و رهبری سپاه سبب شد تا در محلی به نام چمن توپچی از سوی شاه جدید به لقب امیر نظام ملقب گردد . شاه شب شنبه 28 مهر ماه 1227 در تهران بر تخت سلطنت جلوس کرد و در همان شب امیر نظام را به عالیترین لقب و منصب کشوری یعنی اتابک اعظم ملقب کرد و از این تاریخ بود که در واقع امیر شخص اول مملکت و مسئول امور کشوری و لشکری شناخته شد مضمون دسخط شاه به امیر چنین بود : ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد میدانیم همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم ، کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم وبه همین جهت این دست خط را نوشتیم
مشکلاتی که از دوره قبل برای امیر باقی مانده بود عبارتن از : خرانه تهی کشور شورش در ایالات به ویژه فتنه سالار در خراسان بی نظمی و اختلاف در کلیه امور کشوری و لشکری یعنی به قول معروف سنگ روی سنگ بند نبود در سرزمین پهناور ایران ، که این ریشه در زمامداری افراد نالایقی چون حاج میرزا آقاسی و دیگر بی کفایتان داشت . همچنین علاوه بر مشکلات بالا این را هم باید افزود و ان هیجاناتی است که پس از مرگ شاه معمولا در ایران به وقوع می پیوست امیر با پشتکاری شگفت انگیز دست به اصلاحات زد و در این زمینه به موفقیتهای چشمگیری نایل آمد که به راستی اعجاب انگیز بود فهرستی هرچند کوتاه از خدمات ملی امیر که اورا کبیر کرد :
اصلاحات عمومی : مصمم گشت که تشکیلات اداری کشور را یکسره اصلاح کند خرید و فروش حکومت و ولایات را براندازد طبقه دهقان را از دست ستمگریهای گذشته آزاد نماید اصول مالیاتی کشور را تغییر دهد خزانه کشور را سر و سامان داد از مواجب و مستمریهای گزاف شاهزادگان و درباریان و دیوانیان و روحانیون کاست برای پادشاه حقوق ثابت تعیین نمود بر عایدات دولت افزود و میان دخل و خرج دولت موازنه ایجاد نمود
اصلاحات نظام : مشاقان نظامی اروپا استخدام کرد به تربیت صاحب منصبان جدید پرداخت فوج هیای جدید تازه ایجاد کرد و حتی از ایلات و عشاید سرحدی هنگ نظامی جدید ایجاد نمود ساخلوهای دایمی مرزی ایجاد نمود کارخانه اسلحه سازی و توپ ریزی احداث کرد لباس متحد الشکل نظامی برای سربازان و صاحب منصبان ایجاد نمود درجه های نظامی را تحت قانون جدیدی مشخص گردید
اصلاح دستگاه عدالت : دیوانخوانه و دارالشرع را بر اصول تازه ای بنیاد نمود امور عرف و شرع را از هم جدا نمود اقلیت های مذهبی زردشتی ، مسیحی و یهودی را از اجحاف ها رهانید آیین بست نشستن را شکست و حکومت قانون را استوار کرد
اصلاحات اخلاق مدنی : رشوه دادن ، دزدی و پیشگش دادن حکام ، دیوانیان و لشکریان را بر انداخت تملق گویی و القاب و عناوین ناپسندیده اهل دولت و مدیحه سرایی شاعران را منسوخ نمود هرزگی ، لوطی بازی ، قداره کشی و عربده کشیدن مستانه در کوی و برزن را از بین برد
اصلاح امور شهری : چاپار خانه و پست جدید راه انداخت آبله کوبی را تعمیم داد جزوه هایی در مبارزه با آبله و وبا در میان مردم و ملایان منتشر کرد یخچال ها را از آلودگی پاک کرد به سنگفرش کردن کوچه و بازار همت گماشت نخستین بیمارستان دولتی را بنا نمود برای حرفه پزشکی امطحان طبی مقرر ساخت از نهر کرج آب به تهران آورد
نشر دانش و فرهنگ نو : مدرسع دارالفنون را بنا نمود از فرنگستان استادان قابلی استخدام نمود به ترجمه کتاب های اروپایی همت گماشت چاپخانه های جدید بنا نمود روزنامه وقایع اتفاقیه را تاسیس نمود هیاتی از مترجمان زبانهای مختلف تشکیل و باب روزنامه های فرنگی را به ایران باز نمود
رواج صنعت : کارخانه های مختلف صنعتی و پارچه بافی ایجاد نمود از اهل فن چند نفری را به روسیه فرستاد تا فنون غربی بیاموزند در رقابت با کالا های خارجی از صنعت ملی دفاع نمود به استخراج معادن دست زد و آن را تا 5 سال ار مالیات معاف نمود استادان معدن شناسی استخدام نمود و مجمع الصنایعی از مصنوعات ایران تاسیس کرد و محصولات ایران را به نمایشگاه لندن فرستاد
توسعه کشاورزی : چندین سد بر رود خانه ها ساخت زراعت بعضی محصولات را معمول ساخت شیلات خزر را از اتباع روس گرفت و به ایران شپرد به آبادانی خوزستان توجه مخصوصی نمود
پیشرفت در تجارت : از بازرگانان داخلی و خارجی ایرانی پشتیبانی کامل نمود بر میزان صادرات ایران افزود و از واردات کالاهای لوکس و غیر ضروری جلوگیری نمود تیمچه امیر را به عنوان مجمع بازرگانان بنا نمود و تجارت ایران را سرو سامان داد
برخود امیر با دین نو ظهور : امیر در برخورد با دین اوران جدید یعنی سید محمد علی باب و پیروانش هیچ گونه نرمش و مدارایی از خود نشان نداد و با دین اوری به مقابله برخواست زیرا آن را مغایر با وحدت ملی و استقلال ایران میدانست امیر دوبار ازدواج کرد همسر اول او دختر عمویش یعنی دختر حاج شهبازخان بود نام او را جان جان خانم گفته اند ، امیر از همسر اول خود سه فرزند داشت ، میرزا احمد خان مشهور به امیر زاده و دو دختر امیر به هنگام صدارت از هسر اول خود جدا شده و در جمعه 27 بهمن 1227 با عزت الدوله ، تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه ازدواج کرد . از عزت الدوله نیز دو دختر داشت . عزت الدوله با اینکه خواهر تنی شاه بود اما در سرا شیبی سقوط و تباهی دولت امیر هیچگاه اورا تنها نگذاشت ، تلاش بسیار کرد تا از جان امیر در مقابل ستم برادر خود پاسداری کند اما نتوانست نام او نیز به عنوان الگوی وفاداری زن ایرانی همیشه در تاریخ این مرز و بوم زنده خواهد ماند منش شخصی و رفتار سیاسی امیر سخت مورد ستایش و توجه همگان قرار گرفت . حتی بیگانگان نیز هنگامی که میخواهند در باره او ودولتش مطلبی بنگارند ، بدون توجه به دول بیگانه در سقوط دولت او لب به تحسین و ستایش میگشایند دلایل این سقوط را باید از دو دید مورد بررسی قرار داد 1- عوامل داخلی 2- عوامل خارجی
نقش دولتهای خارجی به ویژه روس و انگلیس در تباهی دولت اکیر آشکار استو در واقع بدیهی است و در واقع همان گونه که استبداد دشمن ازادی است اسعمار نیز دشمن استقلال است امیر به استقلال ایران جان تازه ای بخشید و اقتدار دولت مرکزی را به رخ جهانیان کشیده بود . عوامل داخلی بر اندازی عبارتند از ناراضیان درباری ، شاهزادگان متضرر شده از تعدیل مواجب ، ورشکستگان سیاسی که در دولتهای پیشین سیاستهای حکومتیشان با شکست مواجه شده واینک از دریچه چشم حسد به اصلاحات امیر مینگریستند همه این افراد در زیر مهد اولیا مادر شاه گرد آمده و به تحریک و دسیسه علیه امیر مشغول بودند اما همه این عوامل تا روزی که شاه از دولت امیر حمایت میکرد هیچ کاری از پیش نمیبرد. در حقیقت مهمترین عامل داخلی سرنگونی دولت امیر را میباید در ماهیت استبدادی حکومت در کشورهای شرقی جستجو کرد بدون تردید یکی از ویژگی های مهم حکومت های اسبدادی و فردی ، تحمل نکردن اقتدار و ارزش اجتماعی فرد دیگری غیر از مستبد حاکم است. شاه نتوانست اقتدار و شکوه امیر را تحمل کند ، همان گونه که هیچ مستبد برتری و اقتدار شخص دیگری را در حوزه حکومت خوش بر نمیتابد ابتدا شاه تلاش کرد تا از اختیارات امیر بکاهد کمتر او را به دربار احضار میکرد و دستخط های خود را خطاب به دیگران نوشت ، شاه رفته رفته عرصه را بر امیر تنگ کرد امیر هم که طالب این خدمات نبود و نیست و برای خود سوای زحمت و تمام شدن عمر حاصلی نمیداند طی نامه ای به شاه از او میخواهد که پرده های را کنار زده و نیت اصلی خود را آشکار کند تا امیر هم بدان ها گردن نهد پس از کشمکشهای سیاسی بین شاه و امیر سر انجام شاه در 22 آبان ماه سال 1230 حکم عزل امیر را از صدارت اعلام نمود
متن نامه شاه : چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن معاف کردیم باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل کراست فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند واگذاریم
اما شاه حکم عزل امیر را با راحتی خیال و آسودگی صادر نکرد او متوجه محبوبیت امیر در بین توده های مردم و سپاهیان بود و به همین جهت به اشتباه فکر میکرد که امیر ممکن است در مقابل حکم عزل خود واکنش نشان دهد وعلیه شاه درست به اقدام خشونت آمیز بزند شاه در فرمان عزل امیر ابتدا امیر ار از وزارت بر کنار ساخت ولی عمارت نظام را برای چند روزی باقی گذاشت تنها کسی که در این روزها بین امیر و شاه وساطت کرده و میخواست بین آن دو آشتی بر قرار کند ، عزت الدوله همسر امیر و خواهر شاه بود امیر سعی نمود با شاه ملاقات نماید و حداقل از خام شدن کارهای پخته جلوگیری کنداما تلاش های او نتیجه ایی در بر ندارد امارت نظام او هم چندی بیش نپایید میرزاآقاخان نوری ، صدراعظم تازه به روی کار آمده که در دوران سلطنت محمد شاه قاجار به دلیل اختلاس و رشوه خواری شلاق خورده بود وابستگان پول پرست خود را مصدر کارهای نظام قرار داد و در امور سپاه مداخله میکرد امیر به تنگ آمده و در نامه ای به شاه چنین نوشت
این غلام نمیتواندنظم دهد ، بی نظمی هم کار از پیش نمیرود ... این درد غلام را میکشد که فردا مردم گویند آن نظم میرزاتقی خان گذشت . مرگ را برخود گواراتر از این حرف میداند ... امر امر جهان مطاع است
شاه به نامه امیر عتنایی نکرد و برعکس تصمیم گرفت که اورا به حکومت کاشان به حال تبعید بفرستد ولی عمل نابخردانه دالگورکی ، سفیر روس در تهران که اعضای سفارت روس را به منزل امیر فرستاد و شایع کرد امیپراتور روسیه ، امیر را زیر چتر حمایتی خود گرفته ، شک ، تردید و خشم را در دل شاه افزونتر کرد
امیر سرانجام در روز 29 بهمن سال 1230 از کلیه خدمات دولتی محروم شد سرانجام شاه بر اثر دسیسه های داخلیو خارجی فرمان قتل امیر را خطاب به حاج علی خان مراغه ای حاجب الدوله معروف به آقا علی طادر کرد متن فرمان شاه برای قتل امیرکبیر : چاکر آستان ملائک پاسبان فدوی خاص دولت ابد مدت حاج علی خان پیشخدمت ، خاصه فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین کاشان رفته میرزاتقی خان فرهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت بینالاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد
در مرود قتل نیز چنین آمده است که چون حاج علی خان با همراهانش به باغ فین رسیدند علی اکبر بیک چاپار دولتی را دیدند که منتظر بیرون آمدن امیر از حمام بود که جواب نامه مهدعلیا را به عزت الدوله بگیرد فراشباشی با ماموران خود وارد حمام شدند و راه ورود و خروج حمام را بستند و سپس فراش باشی فرمان شاه را ارئه نمود امیر خواست عزت الدوله را ببیند و یا وصیت کند که اعتماد السساطنه اجازه نداد پس امیر به دلاکش دستور داد تا رگ های هر دو بازویش را بزند
برچسبها: زندگی نامه امیر کبیر
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۵ساعت ۷ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
ابوعلی حسین بن عبد الله بن سینا در سال 359 - 370 هجری - در روستایی در حوالی بخارا چشم بر جهان گشود . پدرش عبد الله اهل بلخ بود و مادرش ستاره نام داشت ، زنی از اهالی روستای افشنه . عبد الله پدر بو علی دوران جوانی اش را در زادگاه گذرانیده و سپس به بخارا پایتخت حکومت سامانیان عزیمت کرد . هنگامی که عبد الله از شهر پدران خود به بخارا رفت سیصد سال از حکومت تازیان بیگانه گذشته بود و سامانیان بر بخارا حکم می راندند . هنگامی که ابن سینا پنج سال داشت ، نزد پدر که مردی فاضل بود حساب ، ریاضیات ، رو خوانی قرآن و صرف و نحو زبان عربی می آموخت او از همان ابتدا بسیار باهوش بود و برای کسب دانش شوق و اشتیاق فراوانی داشت پس از چندی نیز به مکتب رفت که سر آمد هم مکتبی های خود بود او در ده سالگی قرآن را حفظ کرده و ادبیات و هندسه ریاضیات و صرف و نحو عربی را نیز میدانست ، او به طبیعت و گیاهان و حیوانات علاقه خاصی داشت و اوقات فراغت را در دشت و صحرا به جستجو و کسب تجربه می پرداخته و بدین صورت از دوران کودکی به خواص گیاهان دارویی و طبابت علاقه مند شده است هنگامی که ابوعلی دوازده سال داشت به همراه خانواده در بخارا ، پایتخت سامانی می زیست و پدرش عبد الله نیز دارای شغل و منصب دیوانی بود . عبد الله فرزند خویش را نزد استادی به نام عبد الله ناتلی فرستاد تا نزد او معلومات خود را تکمیل کند . پیش از آن هم ابوعلی علم فقه را از شخصی به نام اسماعیل زاهد فرا گرفته بود . ابوعلی به حدی باهوش بود که گاهی در مطالب علمی وجوه تازه ای میافت به طوری که باعث تعجب استاد خود می گشت . ناتلی نیز وی را تشویق به فراگیری علوم و دانش اندوزی میکرد و بدین گونه ابوعلی علم منطق را فرا گرفت و بعد به تکمیل ریاضیات پرداخت . ابوعلی سینا برای تکمیل و ارتقا معلومات خود چاره ای جز مداومت و کوشش خویش نداشت او طبیعیات و الهیات را نزد خود خواند . او تمامی کتابهایی که در دسترسش قرار میگرفت سود می جست و علم پزشکی را نیز خود به وسیله کتابهای بزرگان و تجربیات عملی نزد خود فرا گرفت ابوعلی در جوانی حکمت ماوراء الطبیعه را نیز آموخت و هر کتابی که در این زمینه به دستش می رسید مطالعه و تجزیه و تحلیل میکرد . روزی کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را به دست آورد و شروع به مطالعه آن کرد اما هر چه میخواند مفاهیم نهفته در آن را به دست نمی آورد و باز از ابتدا می خواند تا اینکه بیش از بیست بار کاتب را خواند اما هنوز مفهوم جملات کتاب را به درستی درک نمیکرد تا اینکه یک روز که از بازار بخارا عبور میکرد فروشنده ای راه او را گرفت و کتاب فرسوده ای را به وی فروخت . وقتی شروع به خواندن کتاب کرد متوجه شد که کتاب نوشته ابونصر فارابی و در مورد شرح اغراض ما بعید الطبیعه ارسطو است همان کتابی که هر چی ابوعلی رد آن اندیشیده بود برایش مفهوم نشده بود . در سال 375 هنگامی که ابوعلی سینا هجده سال داشت نوح دوم بر بخارا حکومت میراند . روزی غلامان امیر به دنبال وی آمدن تا برای معالجه امیر به بالین ی رهسپار شود . ابو علی سینا سابقه بیماری و نشانه های بیماری را که در امیر ظاهر شده بود از ابن خالد - پزشک مخصوص دربار - پرسید .معلوم گشت که امیر از مدتی پیش دچار درد و سوزش شدید معده و حالت تهوع شده و نیز بخشی از بدنش لمس گشته . ابو علی از روی عوارض بیماری به بیماری امیر پی برد و با بررسی ظروف مخصوص خوراک امیر بیماری امیر را مسمومیت ناشی از سرب اعلام کرد و اقدام به درمان بیماری امیر کرد . ابوعلی در قبال معالجه امیر از وی خواست اجازه ورود و استفاده آزادانه از کتابخانه سلطنتی بخارا را کرد - چرا که تنها شاهزادگان و بزرگان حق استفاده از ان را داشتند - و نوح ابن منصور نیز موافقت کرد . این واقعه که در هجده سالگی ابوعلی سینا اتفاق افتاد فصل تازه ایی در علم اندوزی و کسب دانش برای وی گشوده شد . کتابخانه بخارا کی از کاملترین کتابخانه های آن روزگار ایران به شمار میرفت و از اکثر کتابهای قدیمی و کمیاب یک نسخه در آن موجود بود روزی که ابن سینا به کتابخانه سلطنتی پا گذاشت ، شادی اش از دیدن کتابهای گوناگون موجود در آن بی حد و حصر بود . ابو علی با حرص و ولع همه آنها را از نظر گذرانید و در طول سه سالی که ابو علی در آن کتابخانه بود و به گفته یکی از شاگردانش دوره طلایی برای تکامل وی محسوب می شد را بگذراند و معلوماتش را در فقه عمیق تر کند . همچنین در مورد ادبیات و موسیقی و زوایای مختلف انها به تجربه و تحقیق بپردازد . او توانست بر روی نقشه های نجومی منجمان گذشته کار کند ابو علی در سن بیست سالگی شروع به نوشتن کرد و مجموعه ای در ده جلد به نام حاصل و محصول را به رشته تحریر در آورد بعد کتابی در باب اخلاق با عنوان البر و الائم - بی گناهی و گناه - نوشت ، نوشته بعدی وی کتابی در باب فلسفه به نام حکمت عروضی در بیست و یک جلد می باشد هنگامی که ابوعلی سینا بیست و یک سال داشت . روزی در کتابخانه مشغول مطالعه بود که متوجه حریق در قسمت را کتابخانه شد . سعی ابوعلی و نگهبانان برای خاموش کردن آتش بی فایده بود و کتابها طعمه آتش قرا گرفت بعد از آتش سوزی که به روایاتی عمدی و توسط دشمنان ابوعلی در دربار صورت گرفته بود در شهر شایعه کردند که خود بوعلی کتابخانه را آتش زده که این موضوع نیز در امیر اثر کرد و سبب شد تا از ورود ابوعلی به بیمارستان و درمانگاه جلوگیری کنند . در همین حال پدر بوعلی نیز درگذشت وسبب شد تا بوعلی تصمیم به سفر گیرد و با دوست خود ابوسهل مسیحی در سال 379 ترک دیار کرد و راهی مقصدی نا معلوم شد ابوعلی سینا پس از ترک پایتخت سامانی و گذشت نزدی به یک ماه در یکی از استراحتگاه های میان راه با مردی به نام منصور بن عراق برخورد کرد کسی که خود از نجیب زادگان و اندیشمندان دربار خوارزم بود و ابن سینا را به دربار خوارزم دعوت کرد . در آن زمان دربار خوارزم تمامی دانشمندان و فرزانگان را به دربار خود دعوت میکردند که به سبب وزیر فاضل ابن مامون ابوالحسن احمد بن سهیلی بود که دانشمندان را در دربار خوارزم جمع میکرد مرکز حکومت ابن مامون خوارزمشاه ، شهر گرکامج در ساحل رود جیحون بود . در دربار خوارزمشاهیان ابوعلی سینا و ابوسهیل به گرمی استقبال شدند ، و خود سهیلی وزیر خوارزمشاه به پیشواز ایشان آمد . پس از مدتی استراحت با امیر ابن مامون دیدار کردند و او نیز به ایشان خوش آمد گفت ابو علی برای مدتی نزدیک به سیزده سال در گرگانج ماند و در طول این مدت وقت خود را به تدریس ، تحریر و معالجه بیماران گذراند . وی در این مدت کتابها و رسالات زیادی به رشته تحریر در آورد که از جمله آنها میتوان رساله ای در مورد نبض به زبان فارسی ، رساله ای در مورد بیهودگی پیش بینی آینده بر اساس حرکت ستارگان به زبان عربی و قصیده ای در مورد منطق ، کتابی در باب فلسفه به نام بقاء النفس الناطقه و رساله ای در باب افسردگی با نام حزن الاسبابه و بسیاری بسیاری دیگر نوشت در این سالها ابوسهل همواره همرا بوعلی بود و دوستی بسیاری بین آنها پدید آمده بود . یک روز فرستاده ای از سلطان محمود غزنوی خبر داد که خوارزمشاه باید تمامی دانشمندان خود را نزد او و به پایتخت غزنویان روانه کند در این زمان بوعلی بر خلاف دیگر دانشمندان به غزنین نرفت و بعد از سیزده سال اقامت در گرگانج در زمستان سال 392 به هراه دوست خود ابوسهل مسیحی شبانه از گرگانج گریخت . سلطان محمود از نیامدن ابن سینا ناراحت شده و دستور میدهد تصاویر زیادی از وی کشیده برای فرمانروایان خراسان بفرستند وبرای دستگیری و تحویل او جایزه بزرگی تعیین میکند . ابو علی سینا ابتدا برای دیدن مادر خود راهی خراسان و شهر بخارا میشود . اما به زودی ماموران از برگشتن وی باخبر میشوند و و او دوباره مجبور به فرار میشود . و این بار همراه دوست خویش ابوسهیل راهی گرگان نزد سلطان قابوس بن وشمگیر میشود در بین راه بر اثر طوفان شن دوست و همراه خود ابوسهل را از دست میدهد .ابوعلی سینا بعد از طی مراحلی سخت وارد گرگان میشود که باخبر میشود سلطان قابوس توسط سپاهیانش کشته شده است .ابوعلی سینا هنگام ورود به شهر مورد لطف و احترام زرین گیس دختر سلطان قابوس که مانند پدر دوستدار فضلا بود قرار گرفت ابن سینا اوایل سال 392 به گرگان رسیده بود در منزل شخصی به نام ابو محمد شیرازی سکنا گزیددر این دوران بود که ابو عبیداله جوزجانی یکی از دانشجویان مستعد ابن سینا به خدمت او درآمد و تا پایان عمر ابوعلی سینا درخدمت او ماند . اوبعلی مدت یک سال در خانه ابو محمد ماند . ی مطالب را به ابو عبید جوزجانی میگفت و او مینوشت و مطالبی تحت عنوانهای الادویة القلبیه - دارویی برای قلب - و اروزة فی الطب - قصیده ای در باب طب - و در همینجا بود که فکر تالیف کتابی به نام قانون در مورد طب در ذهن ابوعلی پیریزی شد . ابوعلی در سال 393 عازم ری شد در این زمان پادشاهان آل بویه در نواحی شمالی و مرکزی ایران سلطنت میکردند ابن سینا به درخواست سیده خاتون ، زن فخر الدوله ، پادشاه ال بویه برای درمان فرزندش به ری رفت و پس از درمان مجدالدوله که صرع داشت ریاست و سرپرستی بیمارستان ری را پذیرفت در سال 394 ابوعلی به خدمت شمس الدوله در آمد ، شمس الدوله که از بیماری قولنج رنج میبرد و پزشکان بیماری وی را تشخیص نمیدادند توسط ابوعلی بهبود یافت و سمت طبیب مخصوص امیر را گرفت و بعد از چند ماه به سمت وزارت شمس الدوله منصوب گشت . در طی سالهایی که در همدان گذرانید نوشتن کتاب قانون در سال 398 به پایان رسید او در این دوران تعداد قابل توجهی کتاب و رساله نوشت . روز ها را صرف تدریس و طبابت در بیمارستان و رسیدگی به امور سیاست میکرد و شب ها را صرف تحریر و تالیف کتاب و بعضا بحث و شب نشینی با اندیشمندان همدان میکرد . در چهارمین سال وزارت قانونی برای کم کردن جیره غلامان و سپاهیان تدوین کرد که سبب شد سپاهیان علیه وی شورش کنند . شمس الدوله برای راضی کردن سپاهیان ابوعلی را به خانه شخصی به نام شیخ سعید ابن دخدوک تبعید کرد و فرمان او را جلوی چشم سپاهیان سوزاند . در دوران تبعید بود که ابوعلی کتاب شفا در مورد فلسفه و نکات مثبت نظریات ارسطو نوشت بعد از مدتی بیماری امیر وخیم شد و ابوعلی را نزد وی آوردند و بوعلی سمت وزارت خود را از سر گرفت . در همین ایام نامه ای از ابو ریحان بیرونی دریافت کرد که حاوی ده سوال بود که جواب آنها را در رساله ای به نام الاجویه عن مسائل ابوریحان بیرونی نوشت بعد از مرگ شمس الدوله ابوعلی سینا با علاء الدوله دائی شمس الدوله که حاکم اصفهان بود مکاتبه کرد و خواستار حضور در دربار وی شد که بعد از باخبر شدن سماء الدوله جانشین شمس الدوله ، به جرم خیانت او را در زندان دژ فرد جان در ناحیه فرهان زندانی کرد . ابوعلی کار نوشتن را در زندان نیز ادامه داد در سال 402 علاء الدوله به همدان حمله کرد ولی موفق به گرفتن دژ فرد جان نشد . بعد از آن سماء الدوله ابن سینا را مورد عفو قرار داد و او را به همدان باز گرداند . ولی بوعلی ماندن در همان را صلاح ندانست و از همدان گریخت و راه اصفهان را در پیش گرفت او در مدت زندان کتابهای الهدا فی الحکمت - راهنمای عقل - و کتابی دیگر با نام حی بن یقظان - زنده بیدار - را به پایان رساند و رساله ای در باب قولنج و بیماری قلبی به رشته تحریر در آورد در سال 403 ابو علی به اصفهان وارد شد وبه عنوان یکی از نزدیکان علاء الدوله در آمد ابوعلی سینا در اصفهان کتاب شفا را به پایان رساند . و بعد در سال های آخر عمر تمامی تجربیات خود در زمینه طب را در کتاب قانون نوشت و کتاب ارزشمند خود را کامل کرد در مهر 415 خبر حمله مسعود پسر سلطان محمود غزنوی به اصفهان رسید در همین هنگام علاء الدوله با سپاهیان خود از اصفهان خارج شد اوب علی نیز به همراه علاء الدوله از اصفهان خارج شد ولی کتابهایش در اصفهان ماند که مورد تاراج غارتگران ترک قرار گرفت و بسیاری از آنها از بین رفت یا به غزنه منتقل شد علاء الدوله به سمت همدان حرکت کرد در این سفر ابوعلی به قلنج مبتلا شد که جوزجانی به کمکش آمد ولی بوعلی برای آنکه زودتر بهبود یابد میزان دارو را افزایش داد که سبب از بین رفتن قوای جسمی او گشت او در این زمان کتابی در مورد اثبات خدا با نام حکمت المشرقین - فلسفه شرقی - که تقریبا نوعی وصیت نامه بود نوشت . بعد از چندی بیماری ابن سینا شدت گرفت وی که چندین بار بر این بیماری در بدن دیگران غلبه کرده بود نتوانست این بیماری را در خود درمان کند و در هشتم آبان ماه 415 در شهر همدان رخت از جهان فانی بر بست و او را در همان شهر به خاک سپردن
به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار میزیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد. افزون بر این، ابنسینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشتهاست. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان آنها انتساب دانشنامه علائی و رساله نبض بدو مسلم است. آثار فارسی ابنسینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شدهاست آثار فراوانی از ابنسینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آنها در فهرست نسخههای مصنفات ابن سینا آورده شدهاست. این فهرست شامل شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است. از مصنفات او: كتاب المجموع در یك جلد، كتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، كتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، كتاب الشفاء، در هجده جلد، كتاب القانون فى الطب، در هجده جلد، كتاب الارصاد الكلیه، در یك جلد، كتاب الانصاف، در بیست جلد، كتاب النجاه، در سه جلد، كتاب الهدایه، در یك جلد، كتاب الاشارات، در یك جلد، كتاب المختصر الاوسط، در یك جلد، كتاب العلائى، در یك جلد، كتاب القولنج، در یك جلد، كتاب لسان العرب فى اللغه، در ده جلد، كتاب الادویة القلبیه، در یك جلد، كتاب الموجز، در یك جلد، كتاب بعض الحكمة المشرقیه، در یك جلد، كتاب بیان ذوات الجهه، در یك جلد، كتاب المعاد، در یك جلد، كتاب المبدأ و المعاد، در یك جلد. رسالههاى او : رسالة القضاء و القدر، رسالة فى الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فى العظة و الحكمه، رسالة فى نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فى اختصار اقلیدس، رسالة فى مختصر النبض به زبان فارسى، رسالة فى الحدود، رسالة فى الاجرام السماویة، كتاب الاشاره فى علم المنطق، كتاب اقسام الحكمه، كتاب النهایه، كتاب عهد كتبه لنفسه، كتاب حىّ بن یقطان، كتاب فى انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، كتاب خطب، كتاب عیون الحكمه، كتاب فى انّه لا یجوز ان یكون شىء واحد جوهریا و عرضیا، كتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین بعض العلماء. فلسفه • شفا • نجات • الاشارات والتنبیهات • حی بن یقظان
ریاضیات • زاویه • اقلیدس • الارتماطیقی • علم هیئت • المجسطی • جامع البدایع
طبیعی • ابطال احکام النجوم • الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد • فضا • النبات والحیوان
پزشکی • قانون • الادویة القلبیه • دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه • قولنج • سیاسة البدن وفضائل الشراب • تشریح الاعضا • الفصد • الاغذیه والادویه کتاب قانون یک دایره المعارف پزشگی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفتهاست مانند :مبانی تشریح/اناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوجی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوجی/وغیره.کتاب قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی هژار از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شدهاست. کتاب قانون در دانشگاههای اروپایی وآمریکایی تادو قرن پیش مورد استفاده پزشگان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شدهاست. وبعد از انجیل بیشترین چاپ را داشتهاست. افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون /تریگونوم پلاطو/ مینامیدند.ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را مربع ابن سینا/کوادرانگولا اویسینا / نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب روانشناسی دارد.
موسیقی پورسینا تئوریدانی دارای دیدگاههای موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین دانش نظری سخن میراند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان میشود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین پایههای دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بودهاند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در بخشهایی از آنها به موسیقی پرداخته شده: • شفا • جوامع علم موسیقی • المدخل الی صناعة الموسیقی • لواحق • دانشنامه علایی • نجات • اقسام العلوم
: شاگردان ابن سینا
: ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف ابن سینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیات آذربایجان بود.ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔ ابوالحسن را برگزید. .چنانکه بسیاری از اراب تواریخ به این مطلب تصریح کرده اند و از نوشتههای خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید میشود. یکی از کتابهای ابن سینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات او است.
برچسبها: زندگی نامه ابوعلی سینا
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۵ساعت ۷ ق.ظ  توسط احمد غزالی 09116249701 فوتبال قائم شهر
|
کلمه و مناجات بسیار زیبای ((چشم امید 2)) با صدای آقای علی فانی که مانند دکلمه قبلی ایشان ((چشم امید-دکلمه به طاها به یاسین)) فوق العاده زیباست و ریسمان دلمان را از قتلگاه سیدالشهدا(ع) تا رنج فراق حضرت صاحب الزمان(عج) محکمتر می نماید
لینک دانلود در پایین همین صفحه(ادامه مطلب) می باشد.
ندیدم شهی در دل آرایی تو
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
به طاها...به یاسین...به معراجِ احمد...به قدر و...به کوثر...به رضوان و طوبی...به وحی الهی...به قرآنِ جاریبه تورات موسی...و انجیل عیسیبسی پادشاهی کنم در گداییچو باشم گدایِ گدایان زهراچه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ماهمه شیعه گردیم و بیتاب مولاغلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت مامسیرت مشخص...امیرت مشخصمکن دل دل، ای دل...بزن دل به دریاکه دنیا...که دنیا...که دنیا...به خسران عقبی، نیرزدبه دوری ز اولاد زهرا نیرزد...و این زندگانیِ فانی...جوانی...خوشی های امروز و اینجا...به افسوس بسیار فردا...نیرزداگر عاشقانه هوادار یاریاگر مخلصانه گرفتار یاریاگر آبرو میگذاری به پایشیقینا...یقینا...خریدارِ یاریبگو چند جمعه گذشتی ز خوابتچه اندازه در ندبه ها زاریاریبه شانه کشیدی...غم سینه اش راو یا چون بقیه تو سربارِ یاریاگر یک نفر را به او وصل کردیبرای سپاهش تو سردارِ یاریبه گریه شبی را سحر کردی یا نهچه مقدار بیتاب و بیمارِ یاریدل آشفته بودن...دلیل کمی نیستاگر بیقراری بدان یارِ یاری |
و پایان این بیقراری...بهشت استبهشتی که سرخوش ز دیدارِ یارینسیم کرامت وزیدن گرفتهو باران رحمت چکیدن گرفتهمبادا بدوزی نگاه دلت را...به مردم که بازار یوسف فروشی در این دورهِ بد...شدیدا گرفتهخدایا به روی درخشان مهدی...به زلف سیاه و پریشان مهدیبه قلب رئوفش که دریای داغ استبه چشمان از غصه گریان مهدیبه لب های گرم علی...یا علیشبه ذکر حسین و حسن جان مهدیبه دست کریم و نگاه رحیمشبه چشم امیدِ فقیران مهدیبه حال نیاز و قنوت نمازش...به سبحان...سبحان...سبحان مهدیبه برق نگاه و به خال سیاهشبه عطر ملیح گریبان مهدیبه حج جمیلش...به جاه جلیلشبه صوت حجازیه قرآن مهدیبه صبح عراق و شبانگاه شامشبه آهنگ سمت خراسان مهدیبه جان داده های مسیر عبورشبه شهد شهود شهیدان مهدیمرا دائم الاشتیاقش بگردانمرا سینه چاک فراقش بگردانتفضل بفرما بر این بنده بی سر و پامرا همدم و محرم و هم رکابسفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردانیا مهدی...یا مهدی...مددی |
برای دانلود از لینک کمکی کلیک کنید:
برای دانلود با لینک مستقیم از سرور سایت کلیک کنید:
با عرض پوزش!! به علت محدودیت پهنای باند سایت لینک مسقیم غیر فعال شده است. شما می توانید از لینک کمکی بالا استفاده کنید.

دکلمه جدید چشم امید 2 نیز به تازگی منتشر شده است و در سایت اصحاب یمین قرار گرفه است
دانلود دکلمه جدید ندیدم شهی در دل آرایی تو (چشم امید2) در فراق امام عصر(عج)
برای دانلود کلیک بفرماییدمادر شهید اخلاقی در نشستی با اشاره به ویژگیهای شهید اخلاقی گفت: «سبیل» از کودکی بزرگتر از سنش رفتار میکرد و همیشه مثل یک جوان پخته کمک حال من و پدرش بود. هنگامی که تازه نوجوان شده بود به بیابان رفته و هیزم جمع میکرد تا بین ایتام و سالمندان از کار افتاده تقسیم کند. سبیل قبل از رفتن به مناطق جنگی روی پیراهنش نوشته بود «شهید سبیل اخلاقی» و این تنها یادگاری است که از سبیل برای ما مانده است.
در ادامه این گفتگو پدر شهید اخلاقی با اشاره به وحدت میان شیعیان و اهل سنت خاطرنشان کرد: همه ما در ایران با هم برادر هستیم و خون هیچ قوم و مذهبی به دیگری برتری ندارد اشراری که در بمبگذاریها شرکت میکنند مسلمان نبوده بلکه کافر هستند.
آرزویم دیدار با مقام معظم رهبری است که یقین دارم در صورت دیدار با ایشان چشمانم شفا خواهند یافت. در نیک شهر با اینکه اکثر مردم اهل سنت هستند ولی به خانواده شهدا احترام میگذارند و خود را در حفظ و حراست کشور مانند شیعیان میدانند.
پسرم تنها 11 سال داشت که به جبههها رفت و امروز اگر بار دیگر کشوری به ایران حمله کند تمام پسرانم و نوههایم را به جبههها اعزام خواهم کرد.
خانمحمد اخلاقی پدر پیر و مهربان شهید «سبیل اخلاقی» گفت: من 5 دختر و 2 پسر دارم و شغلم کشاورزی است، سبیل در سوم تیر ماه 1353 در نیکشهر به دنیا آمد، او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و برای کمک کردن به من وارد زمینهای کشاورزی شد؛ با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، پسرم 7 ساله بود که به عضویت بسیج عشایر درآمد.
سَبیل بارها میخواست به جبهه برود اما سن و سالش کم بود و من نمیگذاشتم، اندام درشتی هم نداشت، پسرم برای رفتن به جبهه لحظهشماری میکرد، سال 64 که کشور درگیر جنگ بود و از سویی دیگر ضدانقلاب در نقاط مختلف سیستان و بلوچستان هم غائله میکردند.
پسرم تنها 11 سال داشت که به جبههها رفت و امروز اگر بار دیگر کشوری به ایران حمله کند تمام پسرانم و نوههایم را به جبههها اعزام خواهم کرد
یک روز «خان» که طالب جدایی مردم از انقلاب بود، مردم را دور خود جمع کرد و شروع کرد به امام خمینی (ره) ناسزا گفتن، او میگفت: «شما طرف ما هستید یا خمینی؟ طرف انقلاب نروید خمینی شما را میکشد» دعوای من با «خان» شروع شد، به او گفتم: «اگر امام را دوست نداری، حق نداری به او ناسزا بگویی، جان خودم را فدای یک تار موی امام میکنم» همین درگیری منجر شد که از من شکایت کنند و مرا به زندان بیندازند.
چند وقتی بود که در زندان بودم، یک روز «سَبیل» به ملاقاتم آمد و گفت: «میخواهم به جبهه بروم، امام دستور دادند که برای اعزام به جبهه هر کس میتواند، برود، من میخواهم بروم و احتیاج به رضایت شما دارم» من هم به پسرم گفتم: «برو خاک ما را از دست بیگانگان و دشمنان انقلاب نجات بده» .

مادر شهید هم در ادامه گفت: در غروب یکی از روزهای آذر سال 1364 شهید سبیل اخلاقی نزد من آمد و گفت: «مادر جان میخواهم به جبهه بروم.» که با مخالفت من روبهرو شد. من به او گفتم پسرم تو تنها فرزند پسر من هستی و من جز تو و سه خواهرت در حال حاضر کسی را ندارم. اما شهید میگفت: «مادر هر طور شده من باید به جبهه بروم و اگر خواست خداوند باشد شاید شهید شوم. من شهادت را دوست دارم. با شهادت و ریختن خون امثال من است که ما در جنگ پیروز میشویم» . سبیل میگفت: «اگر ما جوانان مقابل این دشمن متجاوز را نگیریم، به خودش اجازه جسارت به خاک کشورمان را میدهد. من به بسیج محله میروم و از آنجا به سپاه خواهم رفت. شما تا برگشتن من بیدار بمانید.» این سخنان را در حالی که لباسهایش را جمع میکرد، میگفت و سپس به سوی مقر سپاه حرکت کرد.
من هم تا ساعت یک بعد از نیمه شب چشم به راه تنها پسرم (در آن زمان) بیدار ماندم. اما هر چه انتظار کشیدم، پسرم به خانه نیامد تا اینکه در همان انتظار به خواب رفته و با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
بعد از اذان و خواندن نماز به دخترانم گفتم: «شما صبحانه درست کنید و بخورید، من میروم سپاه تا در مورد سبیل سۆال کنم. که آیا از سپاه آمده است یا نه؟» وقتی به سپاه رسیدم، سراغ سبیل را از آنها گرفتم. گفتند: «چنین شخصی اینجا نیامده است» . من هم پس از ناامیدی به طرف خانه آمدم و دم در حیاط خانه چشم به راه و منتظر سبیل نشستم. در همین لحظه بود که یکی از آشنایان مرا در این حالت دید و پرسید: «چرا اینجا نشستهای؟ چشم به راه کی هستی؟!» من پاسخ دادم: «منتظر سبیل هستم. او از دیشب تا به حال به خانه بازنگشته».
در این لحظه بود که گفت: «مگر خبر نداری که دیشب تعدادی از رزمندگان ساعت 12 از نیکشهر به طرف جبهه اعزام شدند، من آنها را دیدم که حرکت کردند.»
چند وقت بعد از رفتن سبیل بود که یکی از خانمهای فامیل گفت: «بیا تا به همراه یکدیگر به دنبال سبیل برویم» . من گفتم: «نه من نمیروم، او را به خدا سپردهام، هر چه خدا بخواهد همان میشود».
سبیل سناش کم بود اما در درگیریها همیشه شجاعانه میایستاد، رفته بود نماز بخواند و تیر به سینه او اصابت میکند، او را به تهران منتقل میکنند و روز نهم بهمن 1364 در بیمارستان به شهادت میرسد
بعد از سبیل دو نامه از جبهه برای ما فرستاد، او در این نامهها نوشته بود: «مادر اگر من شهید شدم ناراحت نشوید. برای من گریه نکنید و برای اسلام و رزمندگان اسلام و انقلاب دعا کنید؛ اینجا حال من خوب است، دعایم کنید چون ما به دعای شما نیاز داریم؛ مادرم شیرت را حلالم کن و مرا ببخش و اگر من شهید شدم هنگام تشییع جنازه من بگویید: شهیدان زندهاند اللهاکبر، نگویید مردهاند اللهاکبر. چون شهیدان در پیشگاه خداوند روزی میخورند» .
پدر شهید در ادامه گفت: حدود 45 روز میگذشت که یک شب حس عجیبی داشتم، خوابم نمیبرد، تا اینکه از بلندگوی زندان مرا صدا زدند، آنها خبر آزادی مرا دادند، به جناب سروان گفتم: «چرا مرا آزاد کردید؟» او جواب داد: «پسرت شهید شده است باید بروی و او را شناسایی کنی» .
مرا به سردخانه بردند، خودم را بالای سر «سبیل» رساندم، او را از بویش شناختم، وقتی کنار پیکر بیجان پسرم ایستادم، اصلاً گریه نکردم، کسانی که در اطرافم بودند، گفتند: «بچهات شهید شده، چرا گریه نمیکنی؟» به آنها گفتم: «برای چه گریه کنم، او برای حفظ ناموس به جبهه رفت، من راضی بودم که او برود، حتی جنازهاش را برای من نیاورند» .
همرزمان سبیل از جبهه به نیکشهر آمدند، آنها میگفتند: «سبیل سناش کم بود اما در درگیریها همیشه شجاعانه میایستاد، رفته بود نماز بخواند و تیر به سینه او اصابت میکند، او را به تهران منتقل میکنند و روز نهم بهمن 1364 در بیمارستان به شهادت میرسد» .
فرآوری : سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
سلام من به محرم به ماه دلبر زینب به اشک سینه زنانش زنزد مادر زینب
سلام من به محرم به حال خسته زینب به بی نهایت داغ دل شکـسته زینب
سلام من به محرم به آنکه صاحب آن است به کاروان بهاری که در مسیر خزان است
سلام من به محرم به غصه و غـم مهدی به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مهدی
سلام من به محرم به خیمه های قشنگش به اشک مهدی زهرا و به غصه دل تنگش
سـلام من به محرم به کربلا و جلالش به لحظه های پرازحزنِ و غرق درد و ملامش
سلام من به محرم به پرچم غم زهرا به گیسوان سپید و به قامت خم زهرا
سـلام من به محرم به تشنگی عجیبش به بوی سیب و زمینِ غم و حسین غریبش
سلام من به محرم به ماه تشنگی دل به آن سه ساله محزون نشسته در درل محمل
سلام من به محرم به دست و با زوی قاسم به شوق شهد شهادت حنای گیسوی قاسم
سلام من به حسین و به زخم سینهى قاسم که شد فداى عمویش به حجله در برهاشم
سـلام من به محرم به گاهواره ی اصغر به اشک خجلت شاه و گــوی پاره ی اصغر
سلام من به حسین و گلوى پاره اصغر به فرق غرقه به خون على اکبر و جعفر
سـلام من به محرم به قد و قامت اکبر به کام خشک اذان گوی زیر نیزه و خنجر
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل به نا امیدی سقا به سـوز اشک ابوالفضل
سلام من به حسین و به سوز و اشک ابوالفضل بر آن دو دست بریده به فرق و مشک ابوالفضل
سلام من به محرم که برتر از رمضان است همه شبش شب قدر و فضیلتش به از آن است
سلام من به حسین و به آن همه گل پرپر که کرده اند همه جان را نثار ابن پیمبر
سـلام من به محرم به اضـطراب سکـینه به آن ملیکه که رویش ندیده چشم مدینه
سـلام من به محرم به عاشقی زهـیرش به باز گـشتن حُر و عروج ختم به خیرش
سلام من به محرم به مسلم و به حبیبش به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیبش
سلام من به محرم به زنگ محمل زیـنـب به پاره پاره تن بی سر مقابل زینب
سلام من به محرم به شور و حال عیانش سلام من به حسین و به اشک سینه زنانش
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا ، حسین
* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردندکوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
* * *
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ی انبیا زد
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنساء زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان ، گشوده مو
فریاد بردر ِ حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
* * *
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعله ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شورکربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبارگیسویش از آب سلسبیل
* * *
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شدآشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
* * *
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره ی هذا حسین ز او
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
* * *
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
* * *
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی را چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین
یا بضعة الرسول زابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
* * *
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان
دردیده ی اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
* * *ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بساست که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
محتشم کاشانی
حجت الاسلام والمسلمین ˈ علی معلمی ˈ افزود: رشادت ، پهلوانی و جوانمردی این ورزشکاران برای همه مایه عزت است و با تشویق این جوانان ، در سالهای آتی شاهد موفقیتهای بیشتری خواهیم شد .
وی کسب عناوین برتر ورزشی توسط جوانان ایران را حاصل تلاش و همت آنان دانست و ادامه داد: این تلاشها منجر به کسب عناوین برتر ورزشی و به اهتزاز درآمدن پرچم کشورمان در میادین ورزشی جهان شد .
امام جمعه قائمشهر از تلاش مضاعف معلولان و جانبازان در دستیابی به موفقیتهای چشمگیر در رقابتهای پارالمپیک لندن قدردانی کرد و گفت: امیدواریم این موفقیتها با تجلیل از آنان تداوم یابد.
حجت الاسلام والمسلمین معلمی از مجید لشکری بعنوان یکی از این فرزندان غیور کشور ایران یاد کرد و افزود: این ورزشکار پرتلاش یکی از بازیکنان اثرگذار در تیم ملی والیبال نشسته برای کشورمان افتخار آفرید .
مجید لشکری که ۱۰ سال است در عرصه والیبال نشسته فعالیت می کند در مسابقات آسیایی مالزی ، جهانی آمریکا در اوکلاهاما ، بین قاره ای مصر و پارآسیایی کونگ جو به همراه تیم ملی ایران شرکت داشت.
وی با همراهی تیم ملی والیبال نشسته کشورمان در پارالمپیک ۲۰۱۲ لندن توانست به عنوان نایب قهرمانی جهان دست یابد.

«ژوان کورسل» از شهدای فرانسوی جنگ است.
به گزارش رجانیوز، وی پس از اینکه در فرانسه به تشیع گروید، نامش را به
کمال تغییر داد و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت. وی سپس به سپاه
بدر پیوست و در عملیات مرصاد و در سن ۲۴سالگی در شهر اسلامآباد شهید شد.
او همچنین دو کتاب «چهل حدیث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد. از او نقل شده است که: «دعای کمیل باعث شیعه شدن من شد.»
در گلستان شهدای انقلاب اسلامی، گلهای کمیابی وجود دارند که تنها با تفحص و جستجوی فراوان به چشم میآیند. شهید کمال کورسل نیز از آن گلهای نادری است که به نفس حق باغبان انقلاب اسلامی، در گلستان اسلام ناب محمدی رویید و در معرکه دفاع مقدس پرپر شد.
یک نفر بود مثل آدمهای دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کمپشت و
سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و
اهل دین مسیح. “ژوان ” دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و
مسلمان شد.
محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را
بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانیهای
حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش میکردند. یکی از آنها را
گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم
برای او از این سخنرانیها بیاورند.
بعد از مدتی، رفت وآمد “ژوان کورسل ” با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس،
بیشتر شد. غروب شب جمعهای، یکی ازدوستانش “مسعود ” لباس پوشید برود کانون
برای مراسم، “ژوان ” پرسید: “کجا میری؟ ” گفت: “دعای کمیل ” ژوان گفت:
“دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه میدی بیاییم! ” گفت: “بفرمایید ” .
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب میدانست. با “مسعود ” رفت و آخر مجلس
نشست. آن شب “ژوان ” توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچهها میگفتند.
هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: “بریم دعای کمیل “.
گفتند: “حالا که دعای کمیل نمیروند “؛ تا شب خیلی بیتاب بود.
یک روز بچههای کانون، دیدند “ژوان ” نماز میخواند، اما دستهایش را روی
هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده میکند. “مسعود ” شیعه شدن او
را جشن گرفت.
وقتی از “ژوان ” پرسید: “کی تو رو شیعه کرد؟ ” او جواب داد: “دعای کمیل علی(ع) “.
گفت: “میخواهم اسمم رو بذارم علی “.
“مسعود ” گفت: “نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع). ”
گفت: “پس چی؟ ”
ـ “هرچی دوست داری ”
گفت: “کمال ”
چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.
مادرش، خیلی ناراحت بود. میگفت: “شما بچه منو منحرف میکنید “.
بچهها گفتند: “چند وقتی مادرت را بیار کانون ” بالاخره هم مادرش را آورد.
وقتی دید بچهها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.
کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. “کمال ” هم معمولاً کتاب میخواند. به خصوص کتابهای شهید مطهری.
خیلی سؤال میکرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را میگرفت، وقتی هم میگرفت ضایع نمیکرد و به خوبی برایش میماند.
یک روز گفت: “مسعود! میخوام برم ایران طلبه بشم “.
ـ “برو پی کارت. تو اصلاً نمیتوانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان. ” آن زمان دبیرستانی بود.
رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: “کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچهها،
صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم. ” با
برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.
مسعود گفت: “تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی!
خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.
ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت میکرد.
اجازه نمیداد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش میگفت: “معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود. ”
خیلی راحت میگفت: “من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم. ”
یک کتاب “چهل حدیث ” و “مسأله حجاب ” را به زبان فرانسه ترجمه کرد.
همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. میگفت: “به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست. ”
یک روز از “مدرسه حجتیه ” زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من
زن میخواهم. هرچه میگوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول
نمیکند.
مسعود گفت: “حالا چه زنی میخواهی؟ ”
گفت: “نمیدونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد. ”
مسعود هم گفت: “این زنی که تو میخوای، خدا توی بهشت نصیبت میکند. ”
هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت.
“مسعود ” یاد جملهای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند
“طلبهها، چند سال اول تحصیل را اگر میتوانند، وارد فضای خانوادگی نشوند. ”
رفت کتاب را آورد. گفت: “اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته. ”
جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: “باشه “.
خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.
هروقت ما گفتیم: “امام ” میگفت: “نه! حضرت امام “.
یک روز رفت پیش مسعود و گفت: “میخواهم برم جبهه ” ایام عملیات مرصاد بود.
مسعود گفت: “حق نداری ” .
گفت: “باید برم “.
مسعود: “جبهه مال ایرانیهاست؛ تو برو درست رو بخوان “.
گفت: “نه! حضرت امام گفتند واجب است. ”
فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت
عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع،
تقریباً بیست و چهار سال داشت.
از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هرروز یکقدم
جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه مقلد امام شد و مترجم و بالاخره
رزمنده.
چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.
کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.
یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه میگوید: اگر “کمال کورسل ” شهید
نمیشد، امروز با یک دانشمند روبهرو بودیم، شاید با روژه گارودی دیگر!
کمال عزیز! ریشههای باورت در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد!
|
جهت قبله
![]() |
||||||||||||||||||||||||||||||
| روز | تاریخ | اذان صبح | فجر | طلوع آفتاب | اذان ظهر | غروب آفتاب | اذان مفرب | نیمه شب | تاریخ میلادی |
| چهار شنبه | 1391/6/1 | 04:51:27 | 05:01:06 | 06:22:18 | 13:01:19 | 19:40:20 | 19:59:21 | 00:15:53 | 22/8/2012 |
| پنج شنبه | 1391/6/2 | 04:52:32 | 05:02:09 | 06:23:06 | 13:01:03 | 19:39:00 | 19:57:59 | 00:15:46 | 23/8/2012 |
| جمعه | 1391/6/3 | 04:53:38 | 05:03:12 | 06:23:54 | 13:00:47 | 19:37:40 | 19:56:36 | 00:15:39 | 24/8/2012 |
| شنبه | 1391/6/4 | 04:54:43 | 05:04:14 | 06:24:42 | 13:00:30 | 19:36:19 | 19:55:12 | 00:15:31 | 25/8/2012 |
| یکشنبه | 1391/6/5 | 04:55:47 | 05:05:16 | 06:25:30 | 13:00:13 | 19:34:57 | 19:53:48 | 00:15:22 | 26/8/2012 |
| دوشنبه | 1391/6/6 | 04:56:51 | 05:06:18 | 06:26:17 | 12:59:56 | 19:33:34 | 19:52:23 | 00:15:13 | 27/8/2012 |
| سه شنبه | 1391/6/7 | 04:57:55 | 05:07:19 | 06:27:05 | 12:59:38 | 19:32:11 | 19:50:58 | 00:15:03 | 28/8/2012 |
| چهار شنبه | 1391/6/8 | 04:58:58 | 05:08:20 | 06:27:53 | 12:59:20 | 19:30:47 | 19:49:32 | 00:14:52 | 29/8/2012 |
| پنج شنبه | 1391/6/9 | 05:00:00 | 05:09:20 | 06:28:40 | 12:59:01 | 19:29:23 | 19:48:06 | 00:14:42 | 30/8/2012 |
| جمعه | 1391/6/10 | 05:01:03 | 05:10:20 | 06:29:28 | 12:58:43 | 19:27:58 | 19:46:39 | 00:14:30 | 31/8/2012 |
| شنبه | 1391/6/11 | 05:02:04 | 05:11:19 | 06:30:15 | 12:58:23 | 19:26:32 | 19:45:11 | 00:14:18 | 1/9/2012 |
| یکشنبه | 1391/6/12 | 05:03:06 | 05:12:18 | 06:31:02 | 12:58:04 | 19:25:06 | 19:43:43 | 00:14:06 | 2/9/2012 |
| دوشنبه | 1391/6/13 | 05:04:06 | 05:13:17 | 06:31:49 | 12:57:45 | 19:23:40 | 19:42:15 | 00:13:53 | 3/9/2012 |
| سه شنبه | 1391/6/14 | 05:05:07 | 05:14:15 | 06:32:37 | 12:57:25 | 19:22:13 | 19:40:46 | 00:13:40 | 4/9/2012 |
| چهار شنبه | 1391/6/15 | 05:06:07 | 05:15:13 | 06:33:24 | 12:57:05 | 19:20:45 | 19:39:17 | 00:13:26 | 5/9/2012 |
| پنج شنبه | 1391/6/16 | 05:07:06 | 05:16:11 | 06:34:11 | 12:56:44 | 19:19:17 | 19:37:48 | 00:13:12 | 6/9/2012 |
| جمعه | 1391/6/17 | 05:08:05 | 05:17:08 | 06:34:58 | 12:56:24 | 19:17:49 | 19:36:18 | 00:12:57 | 7/9/2012 |
| شنبه | 1391/6/18 | 05:09:04 | 05:18:05 | 06:35:45 | 12:56:03 | 19:16:21 | 19:34:48 | 00:12:42 | 8/9/2012 |
| یکشنبه | 1391/6/19 | 05:10:02 | 05:19:01 | 06:36:32 | 12:55:42 | 19:14:52 | 19:33:18 | 00:12:27 | 9/9/2012 |
| دوشنبه | 1391/6/20 | 05:11:00 | 05:19:57 | 06:37:19 | 12:55:21 | 19:13:23 | 19:31:47 | 00:12:11 | 10/9/2012 |
| سه شنبه | 1391/6/21 | 05:11:57 | 05:20:53 | 06:38:07 | 12:55:00 | 19:11:54 | 19:30:17 | 00:11:55 | 11/9/2012 |
| چهار شنبه | 1391/6/22 | 05:12:54 | 05:21:49 | 06:38:54 | 12:54:39 | 19:10:24 | 19:28:46 | 00:11:39 | 12/9/2012 |
| پنج شنبه | 1391/6/23 | 05:13:51 | 05:22:44 | 06:39:41 | 12:54:18 | 19:08:54 | 19:27:15 | 00:11:23 | 13/9/2012 |
| جمعه | 1391/6/24 | 05:14:47 | 05:23:38 | 06:40:28 | 12:53:56 | 19:07:24 | 19:25:45 | 00:11:06 | 14/9/2012 |
| شنبه | 1391/6/25 | 05:15:43 | 05:24:33 | 06:41:15 | 12:53:35 | 19:05:54 | 19:24:14 | 00:10:49 | 15/9/2012 |
| یکشنبه | 1391/6/26 | 05:16:39 | 05:25:27 | 06:42:03 | 12:53:13 | 19:04:24 | 19:22:43 | 00:10:31 | 16/9/2012 |
| دوشنبه | 1391/6/27 | 05:17:34 | 05:26:21 | 06:42:50 | 12:52:52 | 19:02:54 | 19:21:12 | 00:10:14 | 17/9/2012 |
| سه شنبه | 1391/6/28 | 05:18:29 | 05:27:14 | 06:43:38 | 12:52:31 | 19:01:24 | 19:19:41 | 00:09:56 | 18/9/2012 |
| چهار شنبه | 1391/6/29 | 05:19:23 | 05:28:08 | 06:44:25 | 12:52:09 | 18:59:53 | 19:18:10 | 00:09:38 | 19/9/2012 |
| پنج شنبه | 1391/6/30 | 05:20:18 | 05:29:01 | 06:45:13 | 12:51:48 | 18:58:23 | 19:16:39 | 00:09:20 | 20/9/2012 |
| جمعه | 1391/6/31 | 05:21:12 | 05:29:54 | 06:46:01 | 12:51:27 | 18:56:53 | 19:15:08 | 00:09:02 | 21/9/2012 |